شوک آنلاین: احساس پوچی و مدام خودم را سرزنش می کنم که چرا کمی تحمل نکردم و نق زدم و به خانواده ام سخت گرفتم.
هر چند همسرم هم مقصر بود و پایش را در یک کفش کرد که هر طور شده باید به خارج از کشور برویم. مرد افسرده که چشمانش مدام با یاد دخترش بارانی می شود، می گوید: زندگی خوبی داشتیم و بعد از تولد تنها دخترمان روی ریل خوشبختی حرکت می کرد اما یک باره قطار زندگی مان در ایستگاه خروج از کشور توقف کرد. همسرم فکر و ذهنش شده بود خارج رفتن و مدام سر این موضوع با من دعوا می کرد. بهانه همسرم برای زندگی در خارج از کشور این بود که آینده تنها دخترمان تامین شود و اصلاً به خواسته و محدودیت های من توجه نمی کرد. دل کندن از شهر و زادگاهم و همچنین پدر و مادرم خیلی سخت بود برای همین همسرم من را خودخواه می خواند و می گفت: به خاطر پدر و مادرم حاضرم آینده دخترم را نابود کنم. هر راه و پیشنهادی به ذهنم می رسید به همسرم می دادم اما او تصمیم خودش را گرفته بود و برای اجرای خواسته اش اصرار می کرد. وقتی دیدم همسرم مدام در خانه جار و جنجال به پا می کند و زندگی را برای من و خودش تلخ کرده است او را آزاد گذاشتم تا راهش را انتخاب کند. او در کمال ناباوری زندگی در غربت را به زندگی با من ترجیح و درخواست طلاق داد. بعد از مدتی با گرفتن حضانت دخترم و جدایی از من راهی دیار غربت شد تا به رویاهایش برسد. بعد از جدایی و دوری از همسر و فرزندم خانه برایم جذابیتی نداشت. صدا و خنده ای در آن شنیده نمی شد، هر بار که از سرکار به خانه برمی گشتم یاد روزهایی می افتادم که دخترم به استقبالم می آمد و در آغوشم آرام و غم تمام وجودم را فرا می گرفت و گوشه ای می نشستم و گریه می کردم. حتی زمانی که از کنار پارک محل زندگی مان می گذشتم یاد دخترم می افتادم که با او ساعت ها در آن جا مشغول بازی می شدم و همین امر من را بیشتر افسرده می کرد. مدام با خودم حرف می زدم و گاهی خودم را سرزنش می کردم که چرا همسر و دخترم را تنها گذاشتم و باید حداقل برای چند سالی هم شده با آن ها در خارج از کشور زندگی می کردم تا هوای زندگی در غربت از سر همسرم می افتاد و به کشورمان برمی گشتیم. این فکر و خیال و عذاب وجدان مثل خوره به جانم افتاده بود تا این که تصمیم گرفتم به دادگاه خانواده بیایم و شاید با کمک مشاوران خانواده بتوانم همسرم را متقاعد کنم به زندگی مشترک مان برگرد.
ساعت ۲۴