شوک: تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم و سر کار بروم دوست داشتم برای برادرم لباسهای نو و لوازم تحریر بخرم تا او بتواند راحتتر درسش را بخواند. در یکی از مغازههای اطراف حرم مطهر به عنوان فروشنده مشغول به کار شدم در این مدت با انواع و اقسام پیشنهاد رابطه نامشروع و مصرف مواد مخدر مواجه بودم حتی فردی به من پیشنهاد ملحق شدن به باند فساد و خودفروشی را داد و قول داد که اگر این کار را انجام دهم مشکلاتم حل میشود
دختر ۱۷ ساله که بغض غریبی گلویش را میفشرد درباره داستان زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری مشهد توضیحاتی ارائه داد.
به گزارش «تابناک» به نقل از روزنامه خراسان، او گفت: «در خانوادهای ضعیف و مستمند در یکی از مناطق حاشیهای شهر مشهد متولد شدم پدرم کارگر بنایی بود و هر روز صبح سر گذر میرفت و شب هنگام گاهی با دست پر و گاهی با دست خالی به منزل باز میگشت، اما مادرم هیچ گاه اجازه نمیداد که ما احساس کمبود کنیم ۱۵ سال داشتم و در کلاس نهم متوسطه تحصیل میکردم که مادرم بیمار شد. او با مشکل قلبی و ریوی دست و پنجه نرم میکرد ما تحت پوشش هیچ گونه بیمه درمانی نبودیم و هزینه درمان بیماری مادرم گزاف بود پدرم هر چه داشت و نداشت فروخت تا مادرم سلامتیاش را باز یابد، اما بیماری بر مادرم غلبه کرد و یک سال بعد من و پدر و برادر کوچک ترم رخت سیاه عزای مادر را بر تن کردیم مادرم با رفتنش انگار برکت را از زندگی مان برد پدرم ماند و کوهی از بدهکاری. از زمانی که مادرم بیمار بود، پدرم از غریبه و آشنا و هر آن کس که میشناخت و میتوانست پول قرض گرفته بود…
کم کم سر و کله طلبکاران پیدا شد و پدرم ماند و شرمساری و سر درگمی… با درآمد کمی که از کارگری به دست میآورد آن هم اگر کسی او را برای کار از سر گذر میبرد اجاره خانه را میداد یا خرج خورد و خوراک و تحصیل من و برادرم را میپرداخت. در و همسایه وقتی وضعیت اسفبار زندگی مان را میدیدند با ترحم دستی به سر من و برادرم میکشیدند و میگفتند: «بچههای بیچاره اگر مادر بالای سرتان بود این قدر بدبختی نداشتید…» حرف هایشان هر چند تلخ، اما حقیقت بود…،
اما این حرفها برای ما تسلی نبود همچون خنجری زهرآگین غرورمان را نشانه گرفته بود و بی محابا قلبمان را تکه تکه میکرد.
پدرم شکم مان را به زور سیر میکرد چه برسد به این که بتواند برایمان لباسی تهیه کند بنابراین در و همسایه و آشنایان لباسهای کهنه شان را به من و برادرم صدقه میدادند و وقتی من و برادرم با آن لباسهای کهنه به مدرسه میرفتیم مورد تمسخر قرار میگرفتیم…
چارهای نداشتم تصمیم گرفتم ترک تحصیل کنم و سر کار بروم دوست داشتم برای برادرم لباسهای نو و لوازم تحریر بخرم تا او بتواند راحتتر درسش را بخواند. در یکی از مغازههای اطراف حرم مطهر به عنوان فروشنده مشغول به کار شدم در این مدت با انواع و اقسام پیشنهاد رابطه نامشروع و مصرف مواد مخدر مواجه بودم حتی فردی به من پیشنهاد ملحق شدن به باند فساد و خودفروشی را داد و قول داد که اگر این کار را انجام دهم مشکلاتم حل میشود خیلی وقتها وسوسه میشوم، اما هر وقت میخواهم کار اشتباهی انجام دهم چهره مادرم مقابل چشمانم میآید و پشیمان میشوم…
ساعت کاری ام تا ۱۲ شب است و در تاریکی نیمه شب وقتی تعطیل میشوم با ترس و لرز به سوی منزلمان که در یکی از مناطق حاشیهای شهر است حرکت میکنم حتی چند بار هنگام مراجعه به منزل افرادی برایم مزاحمت ایجاد کردند و …
تابناک
سلام.شهری که من میشناسم ودرآن زندگی میکندهرچندمهاجروخلافکارزیادداردامابحمدلله مردان وزنانی دارد که وقتی چنین مشکلی رابرای هموطن وزائران مشاهده میکننددست به خیر میشوندچه بهترکه این خانم همشهری اونهاست.بنابراین ازمردان وزنان مردصفت مشهدی تقاضا دارم پی گیرمشکل این دخترباشندتاخدای ناکرده دیرنشده
آفرین به این دختر غیور مطمئنا اگر راه درست را در زندگی پیشه خود سازد روز به روز برکات آن را خواهد دید و آینده ای روشن خواهد داشت
ایمیل من موجوده از این خبرگزاری یا سایت یه جوری آدرس یا اطلاعات این خونواده واسه جمع آوری کمک و فکر اساسی کرد
شماره کارت بده براش پول بفرستیم
خیلی مردی.. سلامت باشین.. هرکسی ب این خانواده کمک کنه آبروی این پدر رو بخره خدا آبروش رو بخره.. اشکم در اومد با خوندن این خبر.. منم کمک میکنم
آفرین به ایندختر. نهادهای مردمی حمایت کنند .طریقه حمایت به این دختر غیور هم اعلام نمایید
مجلسی ها و دولتی ها شرمسارگیش واسه شماها
سلام.من حاضرم خرج تحصیل وسرپرستی اش برعهده بگیرم
خیلی مردی داداش
خدا خیرتان دهد کمکش کنید